مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
گرچه با این دردِ جانکاهش تبسم کرده بود فاطمه با دیدن او دست و پا گُم کرده بود زهـرها با هم تفـاوت داشتند اما بگو... این چه زهری بود که جمسمش تورم کرده بود آنقدر پیچید در خود سوخت از آهش زمین گوئیا در سینهاش آتش طلاطم کرده بود زهر از یکسو و داغ کربلا از یک طرف آب با آتش به قـتـلِ او تفـاهـم کرده بود عمهاش را دید و خواند از خیمههای سوخته مادرش را دیده یادِ داغ هیزم کرده بود دید گـرد محـرمـانش حـلـقـۀ نامحرمان دید طفلی را که راهِ خیمه را گُم کرده بود سرخ شد چشمش گمانم آهِ آخر را کشید دختران شعلهور را که تجسم کرده بود یادِ زنجیر و طناب و خارِ راه و سنگِ بام یادِ شام و نان خشک و لطف مردم کرده بود |